خيزران

فاطمه حياتي مهر

خيزران


فاطمه حياتي مهر

از همه خونه تنها چيزي كه باقي مونده بود، دو سكوي سيماني بيرون حياط بود، تازه اونم نه سالم سالم. وسط سمت راستيه دهن واكرده بود قد يه جاي نشستن. سكوهايي كه به اندازه يك خيزران(1) يك متر و خورده اي دي دي (2) و باپيرو(3) از هم ديگه جدا مي كرد.

اينور و آن ور ميون خاك و خل پخش و پلا و آجرهاي ولو شده تنها چيزي كه به چشم مي اومد تيكه هاي زرد رنگ يه خيزران بود. دستاي چندمي كه هي خاكها را زير و رو مي كردند وقتي چيز بدرد بخوري پيدا نكردند خسته،‌آويزون از شانه ها بي حركت موندن.

- لامذهب ها، هيچي باقي نذاشتند، انگار مال پدريشون بوده بي شرفها.
- از كي تا حالا دلسوز مال مردم شدي، لابد ميگي چيزي ميذاشتن تا تو ور داري. ناكس.

ميزند زير خنده.

- خوبه ، خوبه،‌ نيشتو ببند و حرف زيادي نزن. امروز كه دستمون خالي موند و چيزي كاسب نشديم. انگار بقيه زرنگ تر بودند. بجنب تا كسي ما را اينجا نديده... هي! مگه با تو نيستم يابو علفي. تكون بخور. حالم داره به هم ميخوره از اين بوي گند... امان از اين بو...

***

باپير خيزران را محكم گرفت و خيزي ورداشت. تا بيايد و بجنبد دي دي بي هيچ حرفي چند قدمي ازش دور شد و خودشو رسوند درست جلوي قفس مرغها گوشه حياط. در قفسو باز كرد و با عجله چپيد داخل اون. صداي قد قد مرغها كه بلند شد باپير سلانه سلانه خودشو كشوند طرف قفس و چند ضربه محكم به قفس زد. صداي مرغها بلندتر شد. دي دي گوشه قفس كز كرده بود و با دهان نيمه باز تند و تند نفس مي كشيد.

- بيا بيرون پيرسگ، بيا بيرون تا نشونت بدم. با من لجبازي مي كني.

دي دي زير لبي چيزي گفت. باپير كورمال كورمال دستشو به طرف در قفس برد و با پاهاي لاغرش اونو نيمه باز نگه داشت بعد خيزران را برد تو و محكم به گوشه هاي قفس كوبوند. دي دي در پناه مرغها هم نمي توونست از ضربه ها در امون بمونه. صداي قيل و قال مرغها كه خونه را رو سرشون گذاشته بودند تنها جيغ دي دي بود كه مي توونست آرومتر جلوه بده.

- آشغال كله، دورو برت رو خلوت ديدي مست و هار شدي... زبون بسته ها را كشتي. اونا چه گناهي دارن.

مرغها كه وحشت زده با نيم تاج هاي خوني و گردن هاي شق و رق و دهنها و بالهاي نيمه باز سرشون را اين ور و اون ور تكون ميدادند با كمك فشار دستهاي دي دي كه اونا را به طرف در هل ميداد اونقدر زور زدند و به پر و پاي باپير پيچيدند كه باعث شد او با دستپاچگي به عقب بره و در كاملا باز بشه و تر و فرز بپرن بيرون. با پايين اومدن صداي مرغها باپير هم يه خرده آروم گرفت. تفي انداخت و با صداي بغض آلودي گفت: ديدي كه هنوز استخوونام سر جاشه. باشه اين دفعه هم قسر در رفتي. بعد دولا دولا با قدم هايي كه ضربه اي خيزران را دنبال مي كردند و دستهايي كه كمي مي لرزيدند خودشو به سكوي بيرون حياط رسوند.

اين بار هم دي دي تا غروب كه صداي اذان را بشنوه توي قفس موند و تنها بعد از اون بود كه چارچنگولي در حالي كه گله گله دلمه هاي لزج كف قفس را با دستها و پاهاش مي تركوند و پخش مي‌كرد از قفس اومد بيرون. با بوي زحم كثافت مرغها كه بوي سرگردان آشناي تنش شده بود. امان از اين بو...

***

نسيم صبحگاهي با همه كم جوني اش بوي باروت و شط را با هم قاطي داشت و رد پر رنگي از نم به شكل هاي جورواجور و مبهم روي آسفالت خيابونها و ديوارها باقي گذاشته بود. صداي توپخونه دشمن بيشتر از روزاي ديگه،‌ پلك هاي نيمه باز باپيرو مي لرزوند. هواي دم كرده و عليل تا توونسته بود هر چه نم و خيسي داشت توي صورت پف كرده دي دي ريخته بود. استكان چاي را كه به دستش داد مي خواست بره اما حرفي نوك زبونش معطل مونده بود.

- از صبح كله سحر اينجا نشستي كه چي بشه؟ بيا تو يه لقمه چيزي بخور. يعني اگه بخواد بياد به اينجا نشستن هاست. اين چند قدم كه زودتر يا ديرتر خبردارشدن كه فرقي نمي كنه.

كمي از چاي را هورت مي كشه، غليظ و شيرينه. اما برا من فرق مي كنه، ميخوام ببينه چقده منتظرش بودم در ثاني هول نمي كنه كه شايد ما... روي سكو جابجا ميشه اصلا ته دلت چيه. تو ميگي ممكنه امروز پيدايش بشه.

دلش هري ميريزه،‌ هر روز خدا كه همينو مي پرسي. منم مث تو از كجا بدونم آخه...

باپير كلافه ميپره وسط حرفش. لابد مي خواي بگي بازم ديشب خوابي نديدي بابا لعنتي. به درك، به درك اسفل السافلين كه خواب نمي بيني.

لبهايش به طرف چانه پايين مياد. نم چشم ها را با گوشه شالش پاك مي كنه اصلا مگه قراره فقط من خواب ببينم. يادت به خودت نيست.

- هميشه خدا دلم به خواب هاي تو خوش بود كه زير و روم مي كرد. سر قضيه بچه دار شدنمون وقت تنگي و ناخوشي هام. حالاهم اگه بخواي ميتوني. تازه منم كه بيخود اميد نبستم. مگه خودش نگفت وقتي زن و بچه م را به جاي امن بردم بر مي‌گردم شماها را هم مي برم. والله اگه چش و چارم سالم بود حالا هفت آب از اينجا دور شده بودم.

- با اين اتل متل ها مي خواي دل كي و خوش كني. گوشهام پره از اين نقل ونبات هاست. گيس هاي بافته هم زياد انداختم دور. اينم بهت بگم برام ديگه فرقي نمي كنه. هر چي قسمت باشه همونه.

- نقل اين حرفها نيست. اصل قول و قراريه كه با هم داشتيم. بي غيرت اگه از اول راستشو ميگفت.

دي دي بي طاقت بلند ميشه بره تو خونه. اون وقت هم اول و آخرش يكي بود. اصلا شايد اونم توي شهر غريب گرفتار شده. دستشو كه مي گيره نمناكه. درست عين هوا با بوي پراكنده‌ي... امان از اين بو...

***

صبح دزدكي سينه خيز تا جايي پيش اومده بود كه هنوز پلك زدن ستاره اي قند توي دلش آب مي كرد. مرغها با عجله چرتهاي آخرشونو مي زدند. خروپف هاي باپير هماهنگ با صداي توپخونه همه خونه را مي لرزوند. گوشه هاي شالش رو پشت سرش گره زد. كلنگ قديمي را كه گوشه حياط افتاده بود ورداشت و بي صدا اومد بيرون. كلنگ را به زحمت به هوا برد و ضربه اي به سكو زد. ضربه، ضربه، باز هم ضربه اي ديگه. قدشو راست كرد تا نگاهي به كوچه كه از صداي گلوله هاي توپ باد كرده بود بندازه. آروم آروم باپشت دست عرق پيشانيشو پاك كرد و سينه شو بالا آورد تا نفسي تازه كنه، با همون بوي باروت و شط و زحم كثافت مرغها... امان از اين بو...



زيرنويس:

1- نوعي ني هندي: كه وقتي بريده و خشك شد، توپر و بسيار سفت است و ضربه هاي آن بسيار دردناك ميباشد. از آن به عنوان عصا و چوبدستي استفاده مي شود.
2- دي دي به زبان محلي يعني مادربزرگ
3- باپير به زبان محلي يعني پدربزرگ

 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

30064< 1


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي